
حرف های سیاسی میروسلاو بلاژویچ/11 سپتامبر کلی ذوق کردم!/به ایران دست بزنید، حالتان را می گیریم!
سرمربی اسبق تیم ملی همیشه مملو از حرف های جنجالی است. او در این گفت و گو حرف های جالبی درباره ماجرای خواستگاری رضا چلنگر نیز زد.
به گزارش ستاره ها؛ سرمربی اسبق تیم ملی ایران که سال گذشته نیز سرمربی مس کرمان بود، در دوران حضورش در فوتبال ایران حرف های به یاد ماندنی زیاد زد. اما این گفت و گوی او حاوی حرف های به یاد ماندنی تری است درباره سیاست!
*شما که می خواستید برگردید ایران، لابلای خاطرات شما در فوتبال ایران که ورق می زدیم، یک خاطره جالب بود. رفتن به خواستگاری برای رضا چلنگر. دوست داریم خودتان برایمان از اول تعریف کنید.
اوه،( دستی لای موهایش می کشد) این حساسترین ماموریت زندگی من بود. نخندید، به خدا باور کنید. رضا من را متقاعد کرد و گفت به جای بابام باید بروی خواستگاری. حالا خانمه آمد، من زیباترین زن را دیدم، همان جا گفتم آقا جان ماموریت من با شکست مواجه شد. هی به رضا نگاه می کردم، هی به خانمش. اصلا به هم نمی خورند. رضا خیلی زشت بود!(خنده) اصلا زیبایی نداشت که مقابل او.
*خودتان دختر داشتید به رضا می دادید؟
رضا روح دارد، رضا روح دارد. رضا عشق دارد. همه اینها را به دختره گفتم. او برگشت گفت هر چی خدا بخواهد همان می شود. من گفت خدا همیشه تبلیغ عشق را می کند. همان ا دخلش آمد. گفتم خدا الان می خواهد این پیوند برقرار شود و چند روز بعد رفتیم عروسی!
*باز هم یک سوال می پرسیم که پای رضا در میان است. فکر کنیم او تنها مترجمی است که هر چه می گوئید ترجمه می کند، مخصوصا حرف های رکیک را!
(خنده) من قول شرف می دهم رضا در کرواسی معروفتر از ایران است.(خنده جمعی) رپورتاژهای مختلفی از او تهیه شده و پخش شده. یک گروه خبرنگاران آمدند اتریش و یک رپورتاژ برای رضا ساختند. (از جایش بلند می شود و حرکاتی انجام می دهد) من سیگار می کشیدم، رضا سیگار می کشید. من فحش می دادم، رضا فحش می داد! من سرم را گرفته بودم، رضا هم سرش را گرفته بود. من کله ام را با دست می گرفتم، رضا هم می گرفت…(خنده)
*برانکو از روزهای اول حضور در ایران که تعریف می کرد، از شما حرف های زیادی نقل می کرد. شما انگار گفته بودید که همه جا تعطیل است، ما آمده ایم به یک اردو و راه فراری هم نداریم!
اوه، خیلی قدیمی است. من پیر شده ام. 10 سال گذشته. یادم نیست زیاد. خوشحالم از اینکه برانکو موفق شد بالاخره یک نقطه نظر خوبی از خودش در فوتبال ایران باقی بگذارد.
شما با برانکو مشکل دارید؟
نه
پس چرا شما حرف هایی درباره او زده بودید؟ انگار منتقد برانکو بودید.
خبرنگار برگشت به من گفت برانکو در مخالفت با من چیزهایی گفته، به او گفتم هی پسر، باورم نمی شود ولی اگر پاسخی می خواهی، من دارم که پاسخ حرف های برانکو را بدهم. ولی رابطه ما دوتا مثل پدر و پسر است.
*با هم در ارتباط هستید؟
بله، هر روز
*چی به هم می گوئید؟
برانکو برمی گردد به ایران، فاز بعدی کارش در ایران خواهد بود. فعلا در عربستان است. خودش به من گفت بعد از عربستان در تهران است.
*شما وقتی آمدید یک اسطوره برای فوتبال ایران بودید، به خاطر هیجای که داشتید، مردم شما را دوست داشتند.
من هم آنها را.
ولی شما ناکام بودید ولی برانکو که خیلی سرد بود و محبوبیت شما را نداشت، آمد و بزرگترین افتخار فوتبال ایران را به دست آورد. فکر می کنید چه اتفاقی افتاد؟ تیم محبوبتر ما نرفت جام جهانی ولی تیمی که خیلی کمتر محبوب بود، تاریخی شد!
……(!) این یک واقعیت است. (خنده جمعی) اگر این موردی که گفتید واقعیت داشته باشد که شاگرد استادش را پشت سر گذاشته، پس دخل من آمده. ولی خوشحالم چونکه موفقیت او، موفقیت من هم هست. به هر حال برانکو 10 سال دستیار من بود و به طور قطع خیلی از موارد را از من یاد گرفت.
*ادامه بدهید.
خوشحالم از اینکه برانکو موفق شود ولی من در یک زمینه دیگر موفق شدم. من موفق شدم کل ملت ایران را بیاوریم و بسیج کنم تا تیم ملی را تشویق کنند. مردم ایران، محبت و عشق من را به خودشان تشخیص دادند. آمدند و پاسخ عشق و محبت من را دادند.(اشک در چشم هایش حلقه می زند و آرامتر ادامه می دهد) خیلی خوشحالم که الان در اینجا هستم. دست به هر اقدامی خواهم زد تا در ایران بمیریم. آره!
*شما یک حرف قشنگی زده بود درباره برانکو؛ شما گفتید برانکو آدم خوبی است و مربی خوبی است ولی نفر اول نیست. به خاطر اینکه هیجان ندارد…
این کد ژنتیکی است که تاثیرگذار است. برانکو یک مربی آموزگار است ولی من یک رهبرم در فوتبال. من نمی توانم بگویم، چیزی که من دارم بهتر است چون برانکو موفق شد و من نشدم. ولی این تفاوت که گفتن بین ما هست.
*ولی مردم کسی را دوست دارند که بیشتر هیجان دارد؛ مارادونا، تراپاتونی و…
همه احمق ها را دوست دارند! (خنده جمعی)
مهمترین اتفاق درباره آنهایی که هیجان دارند است که بعد از ناکامی لقب رویافروش، سیاه باز و.. را می گویند در حالی که برای خود شما، فاصله رفتن تا جام جهانی همان تک به تکی بود که علی کریمی از دست داد…
تبریک می گم(بلند می شود و با خبرنگارما دست می دهد) …..حافظه ات را! (خنده جمعی)
*حداقل جمله ای بگوئید که بشود نوشت. آن حرف ها شما را ناراحت می کرد یا نه؟
کدام.
*سیاه باز.
حالا خوب گوش کن به حرف من. پسر خوب، شما عینک داری، من هم دارم. شما خوب می بینی من هم خوب می بینم ولی وقتی به شما می گویند کوری جواب می دهی برو پیکر کارت! به من چه مربوطه، طرف آن چیز من را صدا می زند که نیستم؟!هان؟ من که خودم می دانم سیاه باز نیستم و سر کسی کلاه نگذاشته ام. من سعی کرده ام همیشه مردم را کمک کنم. در فوتبال الویت من شادی مردم است.
*چیزی که واقعیت داشت، حرف خود شما بود. به جایی رسید که شما گفتید من پوست کرگدن ندارم…
باز رجوع می کنم به قبل و می گویم حافظه ات را!(خنده جمعی) دهان ما را صاف کردی! من کوروکدیل کوچولوئه هستم. این آرم لاکوست که روی لباسهاست!
*شبی که شما رفتید 90 خیلی مردم، حتی خود ماها که خیلی کوچک بودیم البته. سر بازی ایران و بحرین سهم همه ما گریه بود ولی ما تیم ملی را دوست داشتیم و بلاژویچ را. هنوز هم شما را دوست داریم. ولی می شد شما بمانید و آن جریان را تغییر بدهید؟ مسئولیتی که البته گذاشتید تا برانکو انجامش بدهد.
من نه فقط دوست داشتم، بلکه آرزویش را داشتم ولی موفق نشدم انجامش بدهم، رویایش را داشتم. هنوز لعنت می فرستم به آن روزها. (همراه با حسرست) مثل یک لکه سیاه ماند در زندگی من. ولی پسر، من چیکارش کنم؟ این سرنوشت ما مربیان است، همه مربیان. بگذار یک چیز برایت بگویم. الان خیلی خوشحالم که اینجا هستم. وقتی این عشق مردم را می بینم نسبت به خودم، از بچه های کوچک تا پیرمردها…در کرواسی به من می گویند ایرانی. آقای شریف خدایی سفیر ایران در کرواسی بار آخر من را صدا زد و گفت تو داری بهترین تبلیغ را برای ایران می کنی در خارج از کشور. بهترین مردمان دنیا ایرانی ها هستند، بهترین ها. با بزرگترین روح و شجاعت در قلب شان. «ما ایرانی ها» را کسی نمی تواند کاری کند. این جوان ایرانی هر کسی بخواهد دست به ایران بزند، دهنش را صاف می کنند و حالشو می گیرن!
*الان انرژی هسته ای حق مسلم ماست دیگر؟
بله. احمدی نژاد قوی است، به نظرم این کار را می کند. ایران به هدفی که دارد می رسد. احمدی نژاد جلوی همه می ایستد. آمریکا جلوی ایران حرفی ندارد.
*شنیده ایم بعد از ماجرای 11 سپتامبر هم خوشحال بودید!
از حمام آمدم بیرون، رضا گفت رئیس ببین چه شده. دیدم یک هواپیما خورد، دو تا خورد… سی ان ان داشت پخش می کرد. حوله ام را انداختم هوا، کلی ذوق کردم و کلی هم به آمریکایی ها فحش دادم! عین خودشان که دنیا را می ریزن به هم، یکی هم کشور شان را ریخته بود بهم! بت آمریکا آن روز شکست. آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند، تا زمانیکه چین با ماست همه موش های دنیا خیلی کوچک هستند!
*شما ظاهرا به سیاست علاقه زیادی دارید، مخصوصا سیاست های خارجی ایران.
من احمدی نژاد را خیلی دوست دارم چون می زند پدر این آمریکا و هم دستانش را در می آورد! او هم مثل من با جرات است!
*اگر ممنوعیت قانونی برای حضور خارجی ها در انتخابات ریاست جمهوری نبود، پس شما در انتخابات ایران هم شرکت می کردید دیگر؟!
(خنده) بیا جلو، یک چیز برایت تعریف کنم. این تجربه را یک بار در کرواسی کاندید ریاست جمهوی شدم. همه خبرنگاران گفتند این باید بشود رئیس جمهور. انتخابات شروع شد. به همه رای رسید به من یک چیز خفن!(خنده جمعی)
*خیلی شما را خسته نمی کنیم، از روزهای گذشته دو سه تا سوال داریم. اخیرا یک مصاحبه کردید و گفتید من قبل از بازی بحرین، گوش کریمی را گرفتم و گفتم همین غذا را بخور ولی یادمان می آید روزنامه ها نوشته بودند، تیم ملی را بردید مک دونالدو!
(از جایش بلند می شود و بالای سر رضا چلنگر می ایستد) علی دایی به من گفت او نمی خواهد غذا بخورد چون غذای هتل طعم غذای ایرانی را نمی دهد. خدا بیامرز رنجبر آمد و گفت این نمی خواهد غذا را بخورد. من هم همین کار را کردم. ببین پسر، قشنگ نگاه کن با او چیکار کردم، چشمهایت را باز کن. دیدم کریمی غذا را عقب و جلو می کند. (گردن چلنگر را می گیرد و جوری خم می کند که می ساید روی میز) صورتش را چسباندم رو میز و گفتم بخور. وقتی من رفتم، کریمی را بغل کردم و او شروع کرد به گریه کردن.
کتاب خاطرات تان تمام شد. دوست داریم از بازی بحرین بدانیم…
پسر، داغ من را تازه نکن. نشسته ایم و با هم می خندیم، خوش می گذرد. شب من را خراب کن. مردم خودت همه چیز را می فهمی. فقط یک اتفاق افتاد که دردم را تسکین داد و آن 6 گل. وقتی بازی تمام شد، انگار تازه متولد شدم. کیف کردم، هی می گفتم بچه ها دمتان گرم. بحرین له شد. اگر من سرمربی ایران بودم سکته را می زدم!
قبل از بازی استقلال گفتید، من تا به حال در آزادی نباخته ام. ولی یاد آن مساویتلخ می افتیم در تهران. الان احساس می کنیم کمتر از باخت نبود…
ولی من نباختم.
*همان مساوی عامل اصلی عدم صعود ایران بود.
الان که داری تو چشمم نگاه می کنی و اصرار داری، اینجا (با دست قلبش را نشان می دهد) خیلی درد می گیرد.
Comments are closed, but trackbacks and pingbacks are open.