کریم باقری: تو کار تریلی نیستم، کارخانه بسته بندی کشمش دارم!

کریم باقری در این گفت و گو از خاطراتی می گوید که بسیار خواندنی است

به گزارش ستاره ها؛ با کریم باقری خارج از زمین فوتبال، بیشتر خوش می گذرد. وقتی دیگر جایی برای بحث درباره تاکتیک و سیستم نیست. از قدیم که حرف می زند، حرف هایش به دل می نشیند. از روزهایی که در صف های طولانی نفت و نان می ایستاد. او از دل خانواده ای سنتی می آید. خانواده های یک شکل قدیمی. آنها که صمیمیت عجیبی داشتند، حتی با تمام نداری ها. با کریم درباره آن روزها حرف زدیم… از خاطرات قدیمی اش، با پدر و مادرش و همینطور فعالیت های تجاری امروزش!
*خود تو با آن فشارهایی که رویت بود، آمدی و فوتبالیست بزرگی شد. فکر کنیم اولین بازی حرفه‌ای‌ات را هم مقابل استقلال انجام دادی، با پیراهن تراکتور.
قبل از آن در مسابقات مدرسه بودم. بعد هم رفتیم مسابقات آموزشگاه‌ها. بعد هم آمدم در سطح تیم منتخب استان. آن‌وقت بود که دیگر خانواده‌ام سخت نمی‌گرفت.
*پدرت اینقدر مخالف بود؟
همان‌طور که گفتم می‌گفت یا درس یا کار. من بغل مدرسه می‌رفتم یک فوتبالی هم بازی می‌کردم. مسلماً این کار را یواشکی می‌کردم. اجازه نداشتم بروم. زور بالای سرم بود، هم از طرف برادرم و هم از طرف پدرم. اگر می‌رفتم فوتبال کتک می‌خوردم. خیلی این اتفاق افتاد. اینقدر از پدر و برادرم کتک خوردم که شدم کریم باقری. ولی این باعث نشد که عقب بکشم. خیلی دوست داشتم فوتبالیست شوم.
*الان برادر بزرگت باید بدجور پشیمان باشد.
طبیعی بود که من را بزنند. آن‌موقع شرایط مثل الان نبود. پدر من بعدش گفت من اصلاً نمی‌دانستم فوتبال این‌طوری است. در همان دوره در زمین‌‌های خاکی همه بزرگان فوتبال تبریز بازی می‌کردند. اتفاقاً در همان دوران من و علیرضا اکبرپور یک تیم تشکیل دادیم به اسم سهند که دایی علیرضا سرمربی‌‌اش بود. من بودم، خود علیرضا بود، ستار همدانی بود. دوستان خودمان را جمع کرده بودیم در آن تیم.
*فکر کنیم در آن زمان یک کفش داشتید و دو سالی می‌پوشید!
یادم می‌‌آید برای اولین کفشم 100 تومان دادم. خانواده از این 5 تومانی طلایی‌ها می‌دادند و من جمع می‌کردم. 200 تومان که شد یک کتانی گرفتم از پدر بزرگ اکبرپور. پینه‌دوز بود. آن‌وقت‌ها از این کفش‌‌های المپیا بود. 100 تومان دیگر را هم دادم برای یک گرمکن. یادم نمی‌رود، یک روز مادرم هم کتانی و هم گرمکن را وسط حیاط آتش زد. بعداً مربی تیمی که در آن بازی می‌کردم برایم یک‌جفت کفش خرید که هروقت می‌رفتیم مسابقه با خودش می‌آورد!
*بعد چه زمانی دیگر پدرت گیر نداد؟!
پدرم گفت سال سوم راهنمایی را گرفتی، هر غلطی دوست داری بکن! از این بابت وقتی راحت شدم که در اول دبیرستان ترک تحصیل کردم. رفتم جوانان پتروشیمی تست دادم. من و رضا دادشم بودیم. 100 نفر در خاکی بودند و من گفتم اوه، چطور این وسط ما قبول شویم. ولی بازی کردیم و هی رفتیم و آمدیم تا اینکه دیدم در تیم اصلی هستیم البته آن تیم ما خوب نتیجه نگرفت ولی من آن سال انتخاب شدم برای تیم ایدم که آقای شیخ‌لاری مربی‌‌اش بود که بعد رفتیم تیم بزرگسالانش و پیشرفت کردیم.
*داستان آمدنت به پرسپولیس هم بدجور سر و صدا به‌پا کرد البته فکر کنیم اول پروین برایت پیغام فرستاد که نرفتی.
من تیم‌ملی جوانان بودم که دو، سه نفر آمدند دنبال من که بیا بریم نمایشگاه ماشین علی پروین. ولی من گفتم زود است که الان بروم پرسپولیس؛ یعنی همان موقع به دوستانم می‌گفتم که چون تازه از شهرستان آمده‌‌اید درجا نروید پرسپولیس. فکر کنم اولین پیشنهاد سال 71 یا 72 بود.
*پروین از دستت ناراحت نشد؟
آخر من نمی‌دانستم که از طرف پروین است یا نه. ولی ناراحت نشد چون همان زمان من را دعوت کرد تیم‌ملی که در جام اکو جلوی پاکستان بازی کردم. ولی جا دارد بگویم که من بهترین دورانم را در سه سالی که برای کشاورز بازی کردم، پشت‌سر گذاشتم. بی‌نظیر بود. همان روز اول که رفتم، دیدم دارند به بازیکنان پاداش می‌دهند. دوتا اضافه آمد که یک بسته را هم دادند به من. فکر کنم 100 تومان داخلش بود.
*اولین قرارداد حرفه‌ای فوتبال ایران را فکر کنیم تو بستی‌؛ با آن 22 میلیون معروف! چقدر طرفداران استقلال برایت حاشیه درست کردند. فکر کنیم آن سال دایی 10 میلیون گرفته بود.
من در کشاورز بازی می‌کردم که عابدینی یک نفر را فرستاد دنبال من. سریع رفتم با سیروس حرف زدم که او گفت، ببین روی من حساب نکن که صفی‌‌زاده مدیر تیم بشنود ناراحت می‌شود. با صفی‌‌زاده عین پدر و پسر بودیم. اینقدر به من محبت کرده بود که خجالت می‌کشیدم به او بگویم. وقتی شنید، شوکه شد. به من گفت 10 میلیون بده برو. ظرفیت من در کشاورز پر شده بود و باید تیمم را عوض می‌کردم.
*در جلسه تو با عابدینی چه گذشت؟
یک ساعت هم نبود. ایشان گفت تصمیم آخرت چیست؟ چقدر می‌خواهی؟ منم گفتم 22 میلیون. او هم گفت ایرادی ندارد، بیا. فردایش رفتیم و قرارداد را امضا کردیم.
*اصولاً آدم جالبی هستی. یک روز سوار موتور می‌شوی، یک روز سوار پژو 504!
من هر جا که وسیله‌ای دم دست باشد، سوار می‌شوم.
*ولی آن 504 خیلی عجیب بود!
چرا عجیب؟ این ماشین در آن مقطع دستم بود. ماشین خودم نبود، به رفیقم تعلق داشت. یک بار با همان رفتم اردوی تیم. اتفاقاً دو نفر پشت ماشین بودند که شنیدم با هم می‌گفتند کریم باقری ورشکسته شده. گفتم آقا اصلاً چه ربطی دارد. من دوست داشتم امروز با این ماشین بیایم. راستش من از ماشین‌های خاص خوشم می‌آید.
*تو کار تریلی هم که بودی!
این داستان تریلی هم برای من مصیبیتی شده ها. پدرم ماشین سنگین داشت. من هم که دوست داشتم ولی برایم کلی حاشیه درست کردند. من یک بار گفتم تریلی دوست دارم ولی متأسفانه خبر زدند که من تو کار تریلی و از این جور چیزها هستم.
*داشتید، زمانی که تهران ویلا بودید.
نه، نداشتم.
*ولی شما کلاً برای خود بیزینس‌منی شده‌اید. می‌گویند تو کار واردات و صادرات و خلاصه تاجر فرش و… هستید.
نه من فرش فروشی دارم و نه تاجر فرشم. فقط جدیداً یک کارخانه زده‌ایم که کارش بسته‌بندی کشمش است. دوست ندارم زیاد دوروبرم شلوغ شود. خدا را شکر به این چیزهایی که دارم راضی‌ام و دنبال زندگی تجملاتی نیستم.
*نمایندگی کی‌اف‌سی هم که زده‌اید!
من دو تا پسرخاله دارم که دوست داشتند رستوران بزنند. دنبال برند خارجی بودند. من وقتی کی‌اف‌سی را دیدم رفتم دنبالش. دوستان لطف کردند و یک نمایندگی دادند .رستوران روبه‌روی پارک ملت است. فقط اسم من بالا سر رستوران است وگرنه پسرخاله‌هایم کارهایش را می‌کنند.
*اهل آشپزی نیستید؟
نه ولی غذاهای کی‌اف‌سی را خیلی دوست دارم. مرغ‌های کنتاکی‌اش واقعاً خوشمزه است. ولی بیشتر خودم دنبال چلو کباب و غذاهای خانگی هستم.
*یک سؤال هم درباره این کلاه معروفت داریم. کلاه شاپویی که می‌گذاری.
من از بچگی عاشق کلاه شاپو بود. پدرم می‌گذاشت. من همیشه دوست داشتم یکی بگذارم. الان در سفرهای خارجی همیشه همراهم یکی می‌برم و روی سرم می‌گذارم.
 
 
 

دیگر مطالب

Comments are closed, but trackbacks and pingbacks are open.