
هنرهای سنتی را دریابیم
دکتر حجت اله ایوبی
در لابهلای مشغلههای فراون کاری چه خوب شد که امروز صبح زود سری به رباطکریم زدیم تا از کارگاه هنر شیشهگری آقای یوسفی بازدید کنیم. ساعت 7:40 روز سهشنبه پنجم تیرماه به محل رسیدیم. کارگاهی نه مانند دیگران. در کوچهای آرام وارد حیاط کوچکی شدیم. روبهرو چندین مرد جوان با صورتهایی گداخته و خیس از عرق در رفتوآمد بودند. کورههای هزار و سیصد درجهای بیوفقه و بدون در نظر گرفتن هدفمندی یارانهها میجوشید.
چندین جوان میله آهنی بهدست، از دهانه کوره گلولهای آتشین بر یک سر میلهها میچسباندند. آنها میلههای آتشین در دست دائم بین کوره و استادی که کمی آن طرفتر نشسته بود در راه بودند. گلولههای مذاب پردازشی اولیه میشد. گاهی همان جوان کمی از نفس معجزهگرش درون لولهای میدمید و آن گلوله آتشین از این نفس گرم و مسیحایی جانی دیگر میگرفت. بر افروختهتر میشد، رنگ و رو میگرفت و دارای فرم میشد. دم این جوان سیهچرده گویی گلولههای بیجان آتشین را جان میبخشید. در این کارگاه هیچکس با کسی حرف نمیزد. از قهوه و چای و لم و دادن و اینترنت نگاه کردن و زیرآب همدیگر را زدن خبری نبود. همه با دقت و سرعت در رفت و آمد بودند. تعداد زیادی سرنیزه به دست از این سو به آن سوی در حرکت بودند. سرِ نیزههایشان سرب آتشینی بود که به هرجنبدهای اصابت میکرد پودرش میکرد. اما مدیر کارگاه که آثار شگفتی را در چهرهام میدید به من اطمینان داد که در اینجا تا کنون هیچ نیزهای به کسی برخورد نکرده است. با این حال دائم و ناخودآگاه به دخترم میگفتم مواظب باش. به همین خاطر جوانهای نیزه به دست باید شش دنگ حواسشان به کارشان و رفت و آمدهایشان باشد.
برخی این نیزهها را درون قالبهای فلزی میکردند. گلولههای مذاب سیلیکات به شکل گلدان، پارچ و یا هر چیز دیگری درمیآمد. آنها باید شتابان به سوی دیگری میرفتند که در گوشهای نشسته و قیچی بزرگی در دست داشتند. گلوله تحویل او میشد. پیش از سرد شدن گلوله، نیزه به دست دیگری از راه میرسید و چند قطره شیشه مذاب بر گردنه تنگ مینشاند و استاد با تردستی آن را به دستهای زیبا تبدیل میکرد. کمی آن طرفتر جوانی دیگر با نیزهای کمی متفاوت داشت تنها با حرکت دست گلدانی دراز را به گونهای در هوا میچرخاند که تندتند قد میکشید. او ماهرانه با کمی چرخش دست عشوهای برجان گلدان میانداخت. همه نقشها و رنگها به زیبایی میپیچید، پیچشی وصفناپذیر. رنگها بر روی شیشهها باور نکردنی بود.
صدای گرگر کورههای قدیمی و سنتی، حرکت تند جوانهای نیزه به دست و استادانی که در انتظار گلولههای آتشین بودند مجال سرخاراندان به کسی نمیداد چه رسد تلفن و تماس و از اینجور کارها. خلاصه در یک کلمه کارگاه شیشهگری آقای یوسفی به کارگاه شعبدهبازی بیشتر شبیه بود. تردستی وصفناپذیر تبدیل گلوله از آتش به زیباترین و رنگیترین گلدانها و تنگها.
مدیر کارگاه پیرمردی کوتاه قد و لاغراندام با چهرهای گندمگون و موهای سپید و شانه کرده. سبیلها سفید و همه در یک خط. منظم مانند نقش و نگارهای گلدانهایش همهچیز سرجای خود. خرسند بود از اینکه کسانی به دیدارشان آمدند. او جد اندر جد شیشهگر است. این حرفه را از پدرش به ارث برده و با چنگ و دندان حفظش کرده. از غصههایش میگفت. اینکه سال گذشته 20 کانتینر صادرات داشتند و امسال دریغ از یک عدد شیشهای که از این دیار خارج شده باشد. او معنی هدفمندی یارانهها را خوب میفهمید. وقتی شنیدم به جای قبضهای سه میلیونی، 23 میلیون تومان هزینه گاز تنورهایش آمده، مغزم سوت کشید. تنور گر و گر میسوخت. بادگرم تنور 1300 درجهای تارهای سپید موهایش را میلزاند و چهرهاش مانند انار ساوه سرخ شده بود. با اندوه به تنورهایش اشاره میکرد و میگفت اگر 200میلیون داشتیم این تنورها را عوض میکردیم. تنورهای مدرن را حتی میشود لمس کرد. کارگاه اینجور جهنم نخواهد شد. از اینکه پسرش در کنارش بود، بسیار خوشحال شدم. جوانی ریزنقش، خوش سیما با نگاهی علمی و دانشگاهی. او به دانشگاه رفته بود و با نگاهی آکادمیک پای در دنیای پدران خویش گذاشته بود. اما او هم به شدت نگران بود. میگفت با وضعی که پیش آمده این کار هیچ مقرون به صرفه نیست. او میگفت همه مجوزها را برای تربیت هنرجویان این رشته از وزارت ارشاد گرفته، اما شهرداری رضایت نمیدهد. هنرمندی که ما را همراهی میکرد میگفت شیشهگری هنری ساسانی است و شناسنامه ماست. با خود گفتم اگر از این کارگاه کارآفرین حمایت نکینم چه کسانی درخور حمایتند؟ به یاد کارگاههای زود بازده افتادم. در کمتر از نیم ساعت چندین گلدان و تنگ و پارچ و قلمدان جلوی چشمانمان آفریده شد. آیا از این کارگاه زود بازدهتر میشود تصور کرد؟ کاش بساط گردشگری در این سرزمینِ شگفتآور برپا بود. در این صورت بیتردید هیچ نیازی به فروش شیشهها نبود. یقین دارم گردشگران جهان تنها برای دیدن این کارگاهها حاضرند صف در صف بایستند، گرما را به جان بخرند و برای دقیقههای دیدارشان یورو و دلار بپردازند. … کاش قدر هنر خود را میدانستیم. اقدام سترگ هدفمندکردن یارانهها، رفتاری هوشمندانه را در این عرصه میطلبد. باید به هوش بود لابهلای چرخ و دندههای طرحهای بزرگ و ملی کارگاههای کوچکمان فراموش نشود. سفالگران و چوبکاران و قلمکارانمان و هزاران هزار کارگاه کوچک و بزرگ دیگر در کوچه پس کوچههای شهرمان صورت با سیلی سرخ میکنند تا ما همچنان بتوانیم بگوئیم هنر نزد ایرانیان است و بس.
دستشان توانا و عمرشان دراز باد
Comments are closed, but trackbacks and pingbacks are open.